عالَمِ آخرت

به دیوار تکیه نکن ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﻧﮑﻦ، ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ... ﺗﻨﻬﺎ خدﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...

عالَمِ آخرت

به دیوار تکیه نکن ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﻧﮑﻦ، ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ... ﺗﻨﻬﺎ خدﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...

عالَمِ آخرت

الهـــــی چه عزتی دارد
اینکه بنـــــده ی تو باشم
و چه فخــری بالاتر از اینکه
تو خـــــدای من باشی
تو آنگونه خدایی هستی که من دوســـــت دارم
پس از من آن بنده ای را بساز که
تــو دوســـــت داری...

امام صادق علیه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را به معراج بردند، جبرئیل او را به جائى رسانید و خود با او نیامد. حضرت فرمود: ای جبرئیل ! در چنین حالى مرا تنها مى گذارى ؟! گفت : برو، به خدا در جائى قدم گذاشته اى که هیچ بشرى قدم نگذاشته و پیش از تو هم بشرى در آنجا راه نرفته .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 329 روایت 12

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: در رسول خدا صلى اللّه علیه وآله سه چیز بود که در هیچکس جز او نبود. 1 سایه نداشت (زیرا نور او تحت الشعاع خورشید نمى گشت ) 2 از راهى نمى گذشت جز آنکه هر کس ‍ بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت به واسطه بوى خوشش ‍ مى فهمد پیغمبر از آنجا عبور کرده است . 3 از هیچ سنگ و درختى عبور نمى کرد، جز آنکه براى او سجده مى کرد. (و این سجده به عنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظیر تسبیح موجودات خدا را).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 329 روایت 11

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام مى فرماید: خداى تعالى به محمد صلى اللّه علیه وآله وحى کرد که : اى محمد! من تو را آفریدم ، در حالى که هیچ نبودى و از روح خود در تو دمیدم ، براى شرافتى که از خود نسبت به تو قائل شدم ، زمانى که اطاعت تو را بر همه خلقم واجب ساختم ، پس هر که تو را فرمان برد، مرا فرمان برده . و هر که نافرمانى تو کند، نافرمانى من کرده است . و آن اطاعت را نیز درباره على و نسلش ، آنهائى را که به خود مخصوص نمودم (یازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 326 روایت 4

احمدعلی بابادی

ابوحمزه گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام مى فرمود: همانا على علیه السلام دریست که خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر که از آن در وارد شود مؤ من است و هر که از آن خارج شود کافر است ، و هر کس نه داخل شود نه خارج شود (بى طرف باشد یا آن حضرت را نشناسد) در زمره کسانى است که خداى تبارک و تعالى درباره ایشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار کنم . (یا به بهشت و یا به دوزخشان برم ).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 320 روایت 8

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على علیه السلام را نشانه اى میان خود و مخلوقش گماشت ، هر که او را شناسد مؤ من است ، و هر که انکارش کند کافر است و هر که او را نشناسد گمراهست و هر که دیگرى را همراه او گمارد مشرکست ، و هر که با ولایت او آید ببهشت در آید.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 320 روایت 7

احمدعلی بابادی

ابوحمزه گوید: از امام باقر علیه السلام قول خداى تعالى را: ((بگو شما را فقط یک اندرز مى دهم (سوره سبأ آیه 46)) پرسیدم ، فرمود: یعنى تنها شما را به ولایت على علیه السلام اندرز مى دهم ، ولایت على همان یک اندرزى است که خداى تبارک و تعالى مى فرماید: ((فقط یک اندرز به شما مى دهم )).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 288 روایت 41

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزوجل (( ستایش خدایى را که ما را بدین [راه] هدایت نمود و اگر خدا ما را رهبرى نمیکرد ما خود هدایت نمى‏ یافتیم در حقیقت فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند و به آنان ندا داده مى ‏شود که این همان بهشتى است که آن را به [پاداش] آنچه انجام مى‏ دادید میراث یافته‏ اید(سوره الأعراف آیه43)) فرمود: چون روز قیامت شود، پیغمبر صلى اللّه علیه وآله و امیرالمؤ منین و امامان از فرزندان او را بخوانند و آنها براى (رسیدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چون شیعیانشان آنها را ببینند، گویند: ((ستایش خدائى را که ما را باین (نعمت ) رهبرى کرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى کرد، هدایت نمى شدیم )) یعنى خدا ما را به ولایت امیرالمؤ منین و امامان از فرزندانش علیهم السلام رهبرى فرمود.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 286 روایت 33

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: در کتاب على علیه السلام (که پیغمبر صلى اللّه علیه وآله املا کرده و على علیه السلام نوشته است ) دیدیم که : ((زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خویش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نیک از پرهیزگاران است ( سوره الأعراف آیه 128)) من و خاندانم کسانى هستیم که خدا زمین را به ما واگذار کرده و مائیم پرهیزگاران و همه زمین از آن ماست .
(گویا سپس خود امام باقر علیه السلام فرمود) هر یک از مسلمین که زمینى را زنده کند، باید آن را آباد دارد و خراجش را به امام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمین استفاده کند و بخورد، حق اوست و اگر زمین را واگذارد و خراب کند و مرد دیگرى از مسلمین پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده کند او نسبت به آن زمین از کسی که آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و باید خراجش را به امام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمین استفاده کند حق اوست ، تا زمانیکه قائم از خاندان من با شمشیر ظاهر شود، آنگاه او زمین ها را تصرف کند و از متصرفین جلوگیرى نماید و آنها را از آنجا اخراج کند همچنانکه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله زمین ها را تصرف کرد و از متصرفین جلوگیرى نمود مگر زمینهائى که در دست شیعیان ما باشد که حضرت قائم علیه السلام نسبت به آنچه دست ایشان است با خود آنها مقاطعه بندد و زمین را در دست ایشان باقى گذارد.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 268 روایت 1

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام فرمود: حدیث ما صعب و مستصعب است ، تحمل آن را ندارد جز سینه هاى نورانى ، یا دلهاى سالم ، یا اخلاق نیکو، همانا خدا از شیعیان ما پیمان (به ولایت ما) گرفت ، چنان که از بنى آدم (به ربوبیت خود) پیمان گرفت و فرمود: ((آیا من پروردگار شما نیستم ؟)) پس هر که نسبت به ما (به پیمان خویش ) وفا کند، خدا بهشت را به او پاداش دهد، و هر که ما را دشمن دارد و حق ما را به ما نرساند، همیشه و جاودان در دوزخ است .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 255 روایت 3

احمدعلی بابادی

سدیر صوفى گوید: امام باقر علیه السلام مرا به حوائجى که در مدینه داشت سفارش فرمود، چون بیرون شدم و در میان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى دیدم جامه در نوردیده ، به سویش رفتم ، گمان کردم تشنه است ، ظرف آب را به او دادم ، گفت : احتیاجى به آن ندارم ، و نامه اى به من داد که مهرش هنوز تر بود، چون نگاه کردم دیدم مهر امام باقر علیه السلام است ، گفتم کى نزد صاحب این نامه بودى ؟ گفت : هم اکنون ، و در نامه مطالبى بود که حضرت مرا به آنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم کسى را نزد خود ندیدم (آورنده نامه غایب شد) سپس ‍ امام باقر علیه السلام وارد مدینه شد، من ملاقاتش کردم و عرض کردم : قربانت ، مردى نامه شما را به من داد و مهرش تر بود، فرمود. اى سدیر ما خدمتگزارانى از طایفه جن داریم که هرگاه شتاب داریم ، آنها را مى فرستیم .
و در روایت دیگر فرمود: ما پیروانى از جن داریم چنانکه پیروانى از انس ‍ داریم ، چون اراده کارى کنیم ، آنها را میفرستیم .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 243 روایت 4

احمدعلی بابادی