عالَمِ آخرت

به دیوار تکیه نکن ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﻧﮑﻦ، ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ... ﺗﻨﻬﺎ خدﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...

عالَمِ آخرت

به دیوار تکیه نکن ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﻧﮑﻦ، ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ... ﺗﻨﻬﺎ خدﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...

عالَمِ آخرت

الهـــــی چه عزتی دارد
اینکه بنـــــده ی تو باشم
و چه فخــری بالاتر از اینکه
تو خـــــدای من باشی
تو آنگونه خدایی هستی که من دوســـــت دارم
پس از من آن بنده ای را بساز که
تــو دوســـــت داری...

۴۰ مطلب با موضوع «احادیث 7» ثبت شده است

امام باقر علیه السلام فرمود: در رسول خدا صلى اللّه علیه وآله سه چیز بود که در هیچکس جز او نبود. 1 سایه نداشت (زیرا نور او تحت الشعاع خورشید نمى گشت ) 2 از راهى نمى گذشت جز آنکه هر کس ‍ بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت به واسطه بوى خوشش ‍ مى فهمد پیغمبر از آنجا عبور کرده است . 3 از هیچ سنگ و درختى عبور نمى کرد، جز آنکه براى او سجده مى کرد. (و این سجده به عنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظیر تسبیح موجودات خدا را).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 329 روایت 11

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام مى فرماید: خداى تعالى به محمد صلى اللّه علیه وآله وحى کرد که : اى محمد! من تو را آفریدم ، در حالى که هیچ نبودى و از روح خود در تو دمیدم ، براى شرافتى که از خود نسبت به تو قائل شدم ، زمانى که اطاعت تو را بر همه خلقم واجب ساختم ، پس هر که تو را فرمان برد، مرا فرمان برده . و هر که نافرمانى تو کند، نافرمانى من کرده است . و آن اطاعت را نیز درباره على و نسلش ، آنهائى را که به خود مخصوص نمودم (یازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 326 روایت 4

احمدعلی بابادی

ابوحمزه گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام مى فرمود: همانا على علیه السلام دریست که خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر که از آن در وارد شود مؤ من است و هر که از آن خارج شود کافر است ، و هر کس نه داخل شود نه خارج شود (بى طرف باشد یا آن حضرت را نشناسد) در زمره کسانى است که خداى تبارک و تعالى درباره ایشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار کنم . (یا به بهشت و یا به دوزخشان برم ).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 320 روایت 8

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على علیه السلام را نشانه اى میان خود و مخلوقش گماشت ، هر که او را شناسد مؤ من است ، و هر که انکارش کند کافر است و هر که او را نشناسد گمراهست و هر که دیگرى را همراه او گمارد مشرکست ، و هر که با ولایت او آید ببهشت در آید.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 320 روایت 7

احمدعلی بابادی

ابوحمزه گوید: از امام باقر علیه السلام قول خداى تعالى را: ((بگو شما را فقط یک اندرز مى دهم (سوره سبأ آیه 46)) پرسیدم ، فرمود: یعنى تنها شما را به ولایت على علیه السلام اندرز مى دهم ، ولایت على همان یک اندرزى است که خداى تبارک و تعالى مى فرماید: ((فقط یک اندرز به شما مى دهم )).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 288 روایت 41

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزوجل (( ستایش خدایى را که ما را بدین [راه] هدایت نمود و اگر خدا ما را رهبرى نمیکرد ما خود هدایت نمى‏ یافتیم در حقیقت فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند و به آنان ندا داده مى ‏شود که این همان بهشتى است که آن را به [پاداش] آنچه انجام مى‏ دادید میراث یافته‏ اید(سوره الأعراف آیه43)) فرمود: چون روز قیامت شود، پیغمبر صلى اللّه علیه وآله و امیرالمؤ منین و امامان از فرزندان او را بخوانند و آنها براى (رسیدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چون شیعیانشان آنها را ببینند، گویند: ((ستایش خدائى را که ما را باین (نعمت ) رهبرى کرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى کرد، هدایت نمى شدیم )) یعنى خدا ما را به ولایت امیرالمؤ منین و امامان از فرزندانش علیهم السلام رهبرى فرمود.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 286 روایت 33

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: در کتاب على علیه السلام (که پیغمبر صلى اللّه علیه وآله املا کرده و على علیه السلام نوشته است ) دیدیم که : ((زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خویش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نیک از پرهیزگاران است ( سوره الأعراف آیه 128)) من و خاندانم کسانى هستیم که خدا زمین را به ما واگذار کرده و مائیم پرهیزگاران و همه زمین از آن ماست .
(گویا سپس خود امام باقر علیه السلام فرمود) هر یک از مسلمین که زمینى را زنده کند، باید آن را آباد دارد و خراجش را به امام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمین استفاده کند و بخورد، حق اوست و اگر زمین را واگذارد و خراب کند و مرد دیگرى از مسلمین پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده کند او نسبت به آن زمین از کسی که آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و باید خراجش را به امام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمین استفاده کند حق اوست ، تا زمانیکه قائم از خاندان من با شمشیر ظاهر شود، آنگاه او زمین ها را تصرف کند و از متصرفین جلوگیرى نماید و آنها را از آنجا اخراج کند همچنانکه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله زمین ها را تصرف کرد و از متصرفین جلوگیرى نمود مگر زمینهائى که در دست شیعیان ما باشد که حضرت قائم علیه السلام نسبت به آنچه دست ایشان است با خود آنها مقاطعه بندد و زمین را در دست ایشان باقى گذارد.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 268 روایت 1

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام فرمود: حدیث ما صعب و مستصعب است ، تحمل آن را ندارد جز سینه هاى نورانى ، یا دلهاى سالم ، یا اخلاق نیکو، همانا خدا از شیعیان ما پیمان (به ولایت ما) گرفت ، چنان که از بنى آدم (به ربوبیت خود) پیمان گرفت و فرمود: ((آیا من پروردگار شما نیستم ؟)) پس هر که نسبت به ما (به پیمان خویش ) وفا کند، خدا بهشت را به او پاداش دهد، و هر که ما را دشمن دارد و حق ما را به ما نرساند، همیشه و جاودان در دوزخ است .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 255 روایت 3

احمدعلی بابادی

سدیر صوفى گوید: امام باقر علیه السلام مرا به حوائجى که در مدینه داشت سفارش فرمود، چون بیرون شدم و در میان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى دیدم جامه در نوردیده ، به سویش رفتم ، گمان کردم تشنه است ، ظرف آب را به او دادم ، گفت : احتیاجى به آن ندارم ، و نامه اى به من داد که مهرش هنوز تر بود، چون نگاه کردم دیدم مهر امام باقر علیه السلام است ، گفتم کى نزد صاحب این نامه بودى ؟ گفت : هم اکنون ، و در نامه مطالبى بود که حضرت مرا به آنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم کسى را نزد خود ندیدم (آورنده نامه غایب شد) سپس ‍ امام باقر علیه السلام وارد مدینه شد، من ملاقاتش کردم و عرض کردم : قربانت ، مردى نامه شما را به من داد و مهرش تر بود، فرمود. اى سدیر ما خدمتگزارانى از طایفه جن داریم که هرگاه شتاب داریم ، آنها را مى فرستیم .
و در روایت دیگر فرمود: ما پیروانى از جن داریم چنانکه پیروانى از انس ‍ داریم ، چون اراده کارى کنیم ، آنها را میفرستیم .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 243 روایت 4

احمدعلی بابادی

سعد اسکاف گوید: خدمت امام باقر علیه السلام رهسپار شدم و مى خواستم اجازه ورود بگیرم که دیدم جهازهاى شتر در خانه صف کشیده و به ردیف است ، ناگاه صداهائى برخاست و سپس مردمى عمامه به سر شبیه سودانیها بیرون آمدند، من خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم : قربانت ، امروز بمن دیر اجازه فرمودى ، و من اشخاصى عمامه به سر دیدم بیرون آمدند که آنها را نشناختم ، فرمود: ندانستى آنها کیانند؟ عرض کردم : نه ، فرمود: آنها برادران جن شما هستند که نزد ما می آیند و حلال و حرام و مسائل دینى خود را از ما میپرسند.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 243 روایت 3

احمدعلی بابادی

کامل تمار گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: ((براستى که مؤ منان رستگارند (سوره المؤمنون آیه 1)) می دانى کیانند؟ عرض کردم : شما بهتر مى دانید، فرمود: براستى که مؤ منان تسلیم شوندگان رستگارند تسلیم شوندگان همان نجیبانند، پس مؤ من غریب است و خوشا حال غریبان . (یعنى چون مؤ من با تسلیم کمیاب است پس او غریب است ، زیرا هم انس ندارد و انس تنها با خداست) 

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 236 روایت 5

احمدعلی بابادی

ابوبصیر گوید: امام صادق علیه السلام راجع به قول خداى عزوجل ((کسانی که سخنان را مى شنوند و از نیکوترش پیروى مى کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان( سوره الزمر آیه 18)) فرمود: ایشان تسلیم شوندگان در برابر آل محمدند، همان کسانی که چون حدیثى شنوند، کم و زیادش نکنند، و چنانکه شنیده اند تحویل دهند.

شرح :
مقصود ار روایاتی که در این باب ذکر شد تسلیم بودن و گردن نهادن شیعیان است در برابر ائمه هدى علیهم السلام نسبت به اوامر و نواهى و حالات مختلف و اوضاع گوناگون ایشان ، و عدم اعتراض و انتقاد در مقام زبان و دل نسبت به آنچه از ایشان صادر مى شود.
پیداست که پایه و ریشه عقاید شیعه و نیز اصل واقع و حقیقت این است که : خدا براى رهبرى و هدایت بشر بعد از پیغمبر اسلام دوازده نفر مشخص ‍ و مخصوص را معین فرموده و ایشان را از خطا و لغزش و گناه معصوم داشته و عین حقیقت و واقع را به آنها الهام کرده است ، غیر از ایشان هر بشرى در دنیا جایزالخطاست ، گناه و آلودگى دارد، اشتباه و فراموشى عارضش شود و از گمراهى و پشیمانى مصون نباشد، بعد از پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تنها 12 نفر بودند که به شهادت تاریخ و حتى دشمنانشان هیچیک از این نقائص دامنگیر آنها نبود پیداست که وقتى انسان باور کرد که چنین ، پیشوایانى دارد، از دل و جان تسلیم آنها می شود و رشته اطاعت و انقیادشان را به گردن می اندازد، زیرا میداند که عقل و فکر و فراست و تیزبینى و دور اندیشى ایشان از خود او و از تمام افراد بشر معاصر خود بهتر و برتر است و هر چند عقیده او نسبت به امام و رهبرش سست تر باشد، فرمانبرى و گردن نهادن او در برابر آن رهبر کمتر و ضعیف تر است .
از روایات این باب به دست می آید که در میان شیعه افرادی که ائمه خود را به خوبى شناخته و تسلیم و منقاد محض ایشان گشته اند، وجود دارند، اما بسیار اندک و غریب وارند و نیز در این روایات ذکر لازم و اراده ملزوم است ، یعنى اگر چه منطوق صریح آنها این است که : تسلیم امام و پیشواى خود باشید، ولى مقصود این است که : امام و پیشواى خود را به خوبى بشناسید تا طبعا و ناچار تسلیمش شوید و بدانید که آنگاه است که ایمان شما کامل شود، نماز و روزه و حج شما سود بخشد، خدا ثواب شما را زیاد کند، رستگار شوید و، و، و، پروردگارا به حق ائمه معصومین علیهم السلام آنها را چنانکه هستند بما معرفى کن تا چنانکه باید مطیع و تسلیمشان باشیم .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 237 روایت 8

احمدعلی بابادی

ابوحمزه ثمالى گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام مى فرمود: همانا خدا ما را از اعلى علیین آفرید و دلهاى شیعیان ما را از آنچه ما را آفرید، آفرید. و پیکرهایشان را از درجه پائینش آفرید، از این رو دلهاى شیعیان به ما متوجه است ، زیرا از آنچه ما آفریده شده ایم ، آفریده شده اند، سپس این آیه را قرائت فرمود: ((اصلا نامه نیکان در علیین است ، تو چه دانى علیین چیست ؟ کتابى است نوشته که مقربان شاهد آنند(( سوره المطففین آیه 18 تا 21)) و دشمن ما را از سجین آفرید و دلهاى پیروانشان را از آنچه آنها را آفریده آفرید و پیکرهایشان را از پائین تر آن آفرید، از این رو دلهاى پیروانشان به آنها متوجه است زیرا اینها آفریده شدند از آنچه آنها آفریده شدند سپس این آیه را تلاوت فرمود: ((اصلا نامه بدکاران در سجین است ، تو چه دانى سجین جیست ؟ کتابیست نوشته( سوره  المطففین آیه 7 تا 9 )).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 234 روایت 4

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام فرمود: خدا ما را از علیین آفرید و ارواح ما را از بالاتر آن آفرید و ارواح شیعیان ما را از علیین آفرید و پیکرشان را پائین آن آفرید، پس قرابت میان ما و آنها از این جهت است و دلهاى ایشان مشتاق ماست .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 232 روایت 1

احمدعلی بابادی

فضیل بن یسار گوید، شنیدم امام باقر علیه السلام مى فرمود: کسی که بمیرد و امامى نداشته باشد، مانند مردم جاهلیت مرده و هر که بمیرد و به امامش شناسا باشد، تقدم یا تاءخر این امر او را زیان ندهد، هر که بمیرد و به امامش شناسا باشد: مانند کسى است که در زیر خیمه امام قائم همراه او باشد.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 198 روایت 5

احمدعلی بابادی

فضیل بن یسار گوید: از امام صادق علیه السلام درباره قول خدای تعالى ((روزی که هر دسته از مردم را با امامشان مى خوانیم( سوره الإسراء آیه 71)) پرسیدم . فرمود: اى فضیل ! تو امامت را بشناس ، زیرا هرگاه امامت را شناختى تقدم یا تاءخر این امر زیانت ندهد، کسیکه امامش را بشناسد و پیش از قیام صاحب الامر بمیرد، مانند کسى است که در لشکر آن حضرت بوده است ، نه بلکه مانند کسی که زیر پرچم آن حضرت نشسته باشد. در اینجا یکى از اصحابش گفت : مانند کسى است که در رکاب رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شهید شده باشد.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 197 روایت 2

احمدعلی بابادی

معمر بن خلاد گوید: شنیدم حضرت ابوالحسن علیه السلام مى فرمود: ((الم )) مگر مردم پنداشته اند به صرف اینکه گویند ایمان داریم رها شوند و امتحان نشوند:! اول سوره عنکبوت )) سپس به من فرمود فتنه (امتحان ) چیست ؟ عرض کردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانیم امتحان در دین است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانکه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاک مى شوند، چنانکه طلا پاک مى شود.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 196 روایت 4

احمدعلی بابادی

منصور گوید: امام صادق علیه السلام : به من فرمود: اى منصور: این امر (ظهور امام دوازدهم ) به شما نمى رسد جز بعد از ناامیدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خوب از بد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعید.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 195 روایت 3

احمدعلی بابادی

مفضل بن عمر گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود: بپرهیزید از شهرت دادن و فاش کردن (خصوصیات امر امام دوازدهم علیه السلام ) همانا به خدا که امام شما سالهاى سال از روزگار این جهان غایب شود و هر آینه شما در فشار آزمایش قرار گیرید تا آنجا که بگویند: امام مرد، کشته شد، به کدام دره افتاد ولى دیده اهل ایمان بر او اشک بارد، و شما مانند کشتی هاى گرفتار امواج دریا متزلزل و سرنگون شوید، و نجات و خلاصى نیست ، جز براى کسى که خدا از او پیمان گرفته و ایمان را در دلش ثبت کرده و به وسیله روحى از جانب خود تقویتش ‍ نموده ، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد که هیچ یک از دیگرى تشخیص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مفضل گوید: من گریستم و عرض کردم : پس ما چه کنیم ؟ حضرت به شعاعى از خورشید که در ایوان تابیده بود اشاره کرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : این آفتاب را میبینى ؟ عرض کردم : آرى ، فرمود: به خدا امر ما از این آفتاب روشن تر است (یعنى علوم و معجزات و اخلاق و کمالات امام زمان علیه السلام براى راهنمائى مردم به حق از آفتاب روشن تر است ).

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 133 روایت 3

احمدعلی بابادی

یکى از اصحاب گوید: چون امیرالمؤ منین علیه السلام ضربت خورد، عیادت کنندگان گردش را گرفتند، به حضرت عرض شد: اى امیرالؤ منین ! وصیت نما، فرمود: براى من متکائى گذارید (تا بتوانم بنشینم و با شما سخن گویم ) سپس فرمود: سپاس خدا را به اندازه شایستگیش ، همه از فرمانش پیروى کننده ایم ، چنانکه دوست دارد، او را میستایم ، و شایسته پرستشى جز خداى یگانه یکتاى بى نیاز نیست ، چنانکه خود را (در سوره توحید) نسبت داده است .
اى مردم هر شخصى از آنچه مى گریزد، در حالت گریزش به آن میخورد، (انسان میخواهد از مرگ بگریزد و معالجات پزشکان حاذق بر عکس ‍ نتیجه میدهد.)

مدت زندگى میدان راندن جان است بسوى اءجل (مانند مرکبى که مسافت معینى را بدون توقف می پیماید، مرکب جان انسان هم در میدان مدت عمرش بدون توقف حرکت میکند و به مقصدى که مرگ است میرسد) گریز از مرگ ، در آمدن و رسیدن به مرگ است ، چقدر از روزها را گذراندم و از نهان این امر کنجکاوى نمودم ، و خدا جز پنهان داشتن آن را نخواست ، هیهات ؟ علمى است نهان و پوشیده .
اما وصیت من این است که چیزى را براى خداى جل ثناؤ ه شریک نگیرید و سنت محمد (ص ) را ضایع نکنید (احکام و دستورهاى پیغمبر را ترک نکنید) این دو ستون را (که یکتا دانستن خدا و عمل به دستورهاى پیغمبر است ) به پا دارید، و این دو چراغ را روشن نگهدارید، تا زمانى که پراکنده نشوید از سرزنش بر کنار باشید، خدا هر کس را به اندازه توانائیش تکلیف کرده و بر نادانان سبک گرفته (زیرا توبه کسانى را که از روى نادانى مرتکب گناه شوند، قبول دانسته ) شما پروردگارى مهربان ، پیشوائى دانا و دینى محکم دارید، من دیروز همدم شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم (تا بدانید این بستر مرگ براى همه شما گسترده میشود) و فردا از شما جدا میشوم . اگر جاى پا در این لغزشگاه دنیا استوار ماند، همان است مراد و مطلوب ، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم بقضاء و قدر خدا خرسندم ) و اگر قدم بلغزد، بدانید که ما در سایه شاخه هاى درختان و پراکنده هاى بادها و زیر سایه ابرى که ، متراکمش در فضا از هم بپاشد و اثرش در زمین نابود گردد، زندگى میکنیم (پس اگر مُردم تعجب نکنید و بدانید که من هم یکى از از اجزاء جهان بى ثبات و زود گذرى بوده ام که سایه و باد و ابر آن را توضیح دادم ، بدانید که دنیا لغزشگاه است و آخرت پا برجا).
همانا من براى شما همسایه اى بودم که تنها پیکرم چند روزى در کنار شما بود (اما روح من از روح شما اوج بسیارى گرفته بود) و بزودى پیکر بى روح مرا تشییع میکنید، که بعد از حرکت آرامش یافته و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، باید همان آرامش پیکرم و دیده فرو بستنم و سکون اعضایم شما را موعظه میکند، زیرا همانها براى شما از سخنور شیوا پند دهنده تر است ، به امید دیدار (در روز قیامت ) با شما خداحافظى میکنم . (تا زنده بودم قدر مرا ندانستید، ولى ) فردا روزگار حکومت مرا میفهمید و خداى عزوجل از اسرار کار من براى شما پرده برمیدارد و پس از آنکه مسند من خالى شد و دیگرى به جایم نشست (و شما را به چنگال ستم خود گرفت ) مرا مى شناسید (و قدرم را مى دانید و آرزوى یک ساعت دیدار و حکومت مرا میبرید ولى افسوس که جز آه و اندوه بهره ئى ندارید.
اگر زنده ماندم ، خودم صاحب اختیار خون و جانم هستم (یا ابن ملجم را میبخشم و یا قصاصش میکنم ) و اگر مردم ، مردن وعده گاه من است ، (اگر گذشت کنم ) آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثواب است ، پس در گذرید و چشم پوشید، مگر شما نمیخواهید که خدا از شما در گذرد (مقصود حضرت اظهار در گذشت از اصحاب و حلیت خواستن از آنهاست با آنکه کوچکترین تجاوزى نسبت به آنها ننموده ، چنانکه پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله هم از امتش حلیت طلبید و یا مقصود در گذشتن نسبت به ضربت خوردن خود او است ، یعنى اگر من مردم ، به جان مردم نیفتید و به خاطر من عده ئى را نکشید و یا اگر کسى نسبت به شما چنین کرد تا ممکن است از او در گذرید) اى واى ! دریغا بر آن غافلى که عمرش علیه خود او حجت شود، یا روزگار زندگیش او را به بدبختى کشاند، خدا ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ خواهش و تمایلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى به او نرسد، همانا ما مملوک خدائیم و به او زنده ایم ، سپس متوجه امام حسن علیه السلام شد و فرمود: پسر جانم ، به جاى یک ضربت ، یک ضربت بزن و کار ناروا مکن .

 

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 66 روایة 6

احمدعلی بابادی

ابى الجارد گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام مى فرمود: خداى عزوجل پنج چیز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چیزش را گرفتند و یکى ار رها کردند، عرض کردم : قربانت گردم : آنها را براى من نام مى برى ؟ فرمود: 1 نماز، و مردم نمى دانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت : اى محمد! وقتهاى نماز را به مردم خبر ده 2 زکوة پس از نماز نازل شد، جبرئیل گفت : اى محمد راجع به زکوة آنها را خبر ده چنانکه راجع به نماز خبر دادى . 3 روزه بعد از زکوة نازل شد، چون روز عاشورا مى آمد، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله به دهات اطراف خود کس مى فرستاد تا آن روز را روزه بدارند، سپس روزه ماه رمضان ، میان شعبان و شوال نازل شد. 4 سپس امر به حج رسید، و جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت : چنانکه درباره نماز و زکوة و روزه به مردم خبر دادى ، درباره حج هم خبر ده : 5 سپس امر به ولایت رسید، و آن امر روز جمعه در عرفه رسید، و خداى عزوجل آیه ((امروز دینتان را براى شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم )) را نازل کرد، و کمال دین به سبب ولایت على بن ابیطالب علیه السلام بود، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله در آنجا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهلیت نزدیکند (تازه از جاهلیت به اسلام گرائیده اند) اگر من نسبت به پسر عمویم به آنها خبرى دهم ، هر کسى نقى میزند من این مطلب را بدون اینکه به زبان آورم در دلم مى گفتم تا آنکه فرمان حتمى خداى عزوجل به من رسید و مرا تهدید کرد که اگر ابلاغ نکنم ، عذابم خواهد کرد، و این آیه نازل شد ((اى پیغمبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نکنى رسالت خدا را نرسانیده ئى . خدا تو را از شر مردم نگه دارد و خدا مردم کافر را هدایت نمى کند( سوره المائده آیه 67)) پس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله دست على علیه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم : خدا همه پیغمبران پیش از مرا عمرى معین داد و سپس به جانب خود خواند و آنها هم اجابتش کردند (از دارفانى به عالم باقى رهسپار گشتند) و نزدیک است که مرا هم بخواند و اجابت کنم ، من مسؤ لیت دارم و شما هم مسؤ لیت دارید، اکنون شما چه مى گوئید؟ آنها گفتند: گواهى دهیم که تو ابلاغ کردى و خیر خواهى نمودى و آنچه بر تو بود رسانیدى ، خدا بهترین پاداش پیغمبران را به تو دهد. پیغمبر سه مرتبه فرمود: خدایا شاهد باش ، سپس فرمود: اى گروه مسلمین : این (شخصى که روى دست من و نامش على بن ابیطالب علیه السلام است ) ولى شماست پس از من ، شما که حاضرید به غائبین برسانید.
امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا که على علیه السلام امین خدا بود بر خلقش و راز پنهانش و دینى که براى خود پسندیده بود، سپس وفات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرا رسید، آن حضرت على علیه السلام را طلبید و به او فرمود: اى على من مى خواهم آنچه را که خدا مرا بر آن امین ساخته و به من سپرده . تو را بر آن امین سازم و به تو سپارم و آن راز پنهان خدا و علم خدا و مخلوق خدا و دینى است که براى خود پسندیده امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا اى زیاد هیچکس را در اینها شریک على نساخت .
سپس وفات على علیه السلام فرا رسید، آن حضرت فرزندانش را که دوازده پسر بودند، نزد خود خواند و به آنها فرمود: فرزندان عزیزم ! خداى عزوجل اراده حتمى فرمود که سنتى از یعقوب در من قرار دهد.
یعقوب دوازده پسر داشت ، آنها را نزد خود خواند و صاحب آنها (و جانشین خود را) به آنها معرفى کرد، آگاه باشید که من هم صاحب شما را معرفى مى کنم ، همانا این دو، پسران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله حسن و حسینند علیهماالسلام ، از آنها بشنوید و فرمان برید و پشتیبانى نمائید که من آنچه را رسول خدا به من سپرده و خدا به او سپرده بود به آنها مى سپارم ، و آن چیز مخلوق خدا و راز پنهان خدا و دینى است که او براى خود پسندیده است . پس خدا براى آنها از جانب على واجب ساخت ، آنچه را على از جانب پیغمبر صلى اللّه علیه و آله واجب ساخت (و آن شنیدن و فرمانبرى و پشتیبانى امت است از ایشان ) و هیچ یک از آن دو بر دیگرى برترى نداشت ، جز به واسطه بزرگ سالیش (که مخصوص امام حسن علیه السلام بود) و چون حسین به محضر حسن علیهما السلام مى آمد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست .
سپس وفات حسن علیه السلام فرا رسید و او آن سپرده را به حسین تسلیم نمود، سپس وفات حسین علیه السلام فرا رسید، آن حضرت دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسین علیه السلام را طلبید و مکتوبى پیچیده و وصیتى آشکار به او سپرد و على بن الحسین علیه السلام بیمارى از نظر معده داشت که در حال احتضارش مى دیدند، پس فاطمه آن مکتوب را به على بن الحسین داد، سپس به خدا آن مکتوب به ما رسید.

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 49 روایة 6

احمدعلی بابادی

ابو بصیر گوید: خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودم که مردى به آن حضرت عرض کرد: مرا از ولایت على خبر ده ، که آن از جانب خدا هست یا از جانب پیغمبر؟ حضرت خشمگین شد و فرمود: واى بر تو! پیغمبر از خدا بیمناکتر از آن است که چیزى را که خدا دستورش نداده بگوید، بلکه ولایت على را خدا واجب ساخت . چنانکه نماز و زکوة و روزه و حج را واجب ساخت .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 48 روایة 5

احمدعلی بابادی

جابر جعفى گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: اى جابر! همانا خداى تبارک و تعالى مخلوق را سه دسته آفرید؛ چنانچه فرماید: ((و شما سه دسته جفت هم باشید: دست راستیها و چه دست راستیها؟!! (چگونه در نعمتهاى بهشت مى خرامند) ودست چپیها، چه دست چپیها؟!! (چگونه در عقوبات دوزخ گرفتارند) و پیشى گرفتگان که پیشى گرفته اند تنها ایشان مقربانند (سوره الواقعه آیات 7 تا 11)) پیشى گرفتگان همان رسولان خدا و مخصوصین درگاه او از میان مخلوق مى باشند. که خدا در ایشان پنج روح قرار داده است : 1 ایشان را بروح القدس مؤ ید ساخت و بوسیله آن همه  چیز را  بدانند و بشناسند. 2  ایشان را با روح ایمان  مؤ ید ساخت و با آن از خداى عزوجل بترسند 3 آنها را با روح قوه مؤ ید ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانائى یافتند 4 آنها را با روح شهوت (میل و اشتها) مؤ ید ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانیش کراهت یافتند 5 در ایشان روح حرکت نهاد که همه مردم با آن رفت و آمد کنند.
و در مؤ منین دست راستى ها روح ایمان نهاد که با آن از خدا بترسند و در ایشان روح قوه نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانائى یافتند، و در ایشان روح شهوت نهاد و با آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ایشان روح حرکت نهاد که مردم با آن روح رفت و آمد کنند.

 

شرح :

کلمه روح در این حدیث شریف به معنى قوه و نیروئى است باطنى و معنوى که منشاء و مبدا آثاریست که امام علیه السّلام بیان مى کند، زیرا رفت و آمد انسان و ترس او از خدا و شناختن و دانستن چیزها آثار و اعمالى است که از انسان بروز میکند و این آثار ناچار باید مبداء و علت و موجب و محرکى داشته باشند که هستى و قیامشان به آن باشد.
کلمه روح در این روایت همان مبداء و علتى است که سبب پیدایش این آثار گشته است ، چه آنکه این ارواح پنج روح جدا و مستقل باشند یا آنکه درجات و مراتب یک روح باشند که همان روح ناطقه انسان و فصل ممیز او از حیوان باشد، ولى ظاهر این است که هر یک روحى جدا هستند و روح القدس و روح ایمان از خارج به کمک انسان مى رسد و سه روح دیگر از درون و داخل او را کمک مى دهد و هم از این حدیث استفاده میشود که روح حرکت ، عمومیت دارد و در هر انسانى هست روح القدس مختص به رسولان و پیغمبر آن است و حتى در مؤ منین دست راستیها هم نیست و تعبیر به دست راستیها از این جهت است که روز قیامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده میشود بر خلاف دست چپیها.

اصول کافى جلد 2 صفحه 15 روایة 1

احمدعلی بابادی

ابـواسحاق نحوى گوید: بر امام صادق علیه السّلام وارد شدم و شنیدم مى فرمود: خداى عزوجل پیغمبرش را به محبت خود تربیت کرد و سپس فرمود(سوره القلم آیه 4)(((تو داراى خلق عظیمى هستى ))) و آنـگـاه بـه او واگـذار کـرد و فـرمود ( سوره الحشر آیه 7 )(((هر چه را پیغمبر براى شما آورد بـگـیـریـد؛ و از هـر چه منعتان کند باز ایستید ))) و باز فرمود( سوره النساء آیه 80 )(((هر کس از رسول خدا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است ))) سپس امام فرمود: پیغمبر خدا کـار را بـه عـلى واگـذار کـرد و او را امـیـن شـمـرد، شـمـا (شـیعیان ) تسلیم شدید و آن مردم (اهل سنت ) انکار کردند، به خدا ما شما را دوست داریم که هرگاه بگوئیم بگوئید، و هرگاه سـکـوت کـنـیـم ، سـکـوت کـنـیـد، و مـا واسـطـه مـیـان شـمـا و خـداى عزوجل هستیم ، خدا براى هیچکس در مخالفت امر ما خیرى قرار نداده است .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 2 روایة 1

احمدعلی بابادی

مفضل بن عمر گوید به حضرت ابوالحسن علیه السلام عرض کردم: براى ما از امام صادق علیه السلام روایت کرده‏ اند که فرموده است: همانا علم ما یا مربوط به گذشته است و یا نوشته شده و یا وارد شدن در دل و تأثیر در گوش. فرمود: اما گذشته مربوط به امور پیشین است که مى‏ دانیم و اما نوشته شده مربوط به آینده است و اما وارد شدن بدل الهام است و اما تأثیر در گوش امر فرشته است.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 394 روایة: 3

احمدعلی بابادی

محمد بن مسلم گوید: شنیدم امام باقر(علیه السلام) مى‏ فرمود: جبرئیل براى محمد صلى الله علیه و آله دو انار بهشتى آورد، على علیه‏ السلام او را ملاقات کرد و گفت: این دو انار که در دست دارى چیست؟ گفت اما این یکى نبوت است که تو از آن بهره‏ اى ندارى و اما این یکى علم است، سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را دو نیمه کرد، نیمى را به على داد و نیمى را خود گرفت، سپس فرمود: در این تو با من شریک هستى و من با تو.
پس امام باقر(علیه السلام) فرمود: به خدا که پیغمبر صلى الله علیه و آله از آنچه خدایش تعلیم داد حرفى نیاموخت جز آنکه آن را به على تعلیم داد، سپس آن علم به ما رسید، آنگاه دست بر سینه خود نهاد.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 393 روایة: 3

احمدعلی بابادی

سید صیرفى گوید: شنیدم که حمران بن اعین از امام باقر علیه ‏السلام راجع به قول خداى عزوجل (سوره الأنعام آیه 101) (((خدا ایجاد کننده آسمانها و زمین است))) می ‏پرسید: امام فرمود: خداى عزوجل همه چیز را با علمش ایجاد کرد، بدون آنکه نمونه قبلى داشته باشد، آسمانها و زمینها را آفرید در صورتی که پیش از آن آسمان و زمین نبود، مگر نمی ‏شنوى گفتار خودش را (سوره هود آیه 7) (((و عرش خدا روى آب بود))) (پس اگر آسمان و زمین می بود، عرش خدا روى آب ها قرار می گرفت) حمران عرض کرد: بفرمائید معنى گفتار خداى جل ذکره را (سوره الجن آیه 26) (((خدا غیب میداند و کسى را بر علم غیب خود آگاه نکند))) امام علیه السلام (دنبال آیه را) فرمود: ( سوره الجن آیه 27 )(((مگر پیغمبرى که مورد پسند او باشد))) به خدا که محمد از پسندیدگان او بود و اما اینکه فرماید: (((خدا غیب می‏داند))) همانا خداى عزوجل عالم است به آنچه از خلقش غایب است نسبت به آنچه در علمش تقدیر میکند و حکم می‏ دهند پیش از آنکه آن را بیافریند و فرشتگانش اضافه کند، اى حمران! این علم نزد او نگه داشته است و نسبت به آن مشیت دارد، هرگاه بخواهد طبق آن حکم دهد (و آن را به مورد اجرا گذارد) و گاهى نسبت به آن بدا حاصل شود و به مورد اجرایش نگذارد: و اما علمى که خداى عزوجل آن را تقدیر و حکم و امضاء فرموده علمی است که اولا پیغمبر صلى الله علیه و آله و سپس به ما رسیده است.
شرح :
چنانچه در باب بدا گفتیم، علمى که در آن بدا حاصل می شود، مختص به ذات خدای تعالی ا‏ست. و هیچکس از آن اطلاع ندارد. آنچه به فکر قاصر ما رسیده در ضمن مثالى بیان می کنیم تنها خدا و حجت هاى او عالمند به آنچه می گویند.
خداى متعال عمر بنده‏ اى را پنجاه سال مقدر می کند و به توسط پیغمبران و امامان علیهم السلام دستور می دهد که هرگاه شخصى صله رحم کند، عمرش زیاد می شود و آن بنده صله رحم می کند و عمرش به شصت سال بالا می رود، در اینجا می گوئیم اگر خدا بخواهد به پیغمبر و امام اطلاع میدهد که عمر آن بنده پنجاه سال مقدر شده است ولى نسبت به اینکه آن بنده صله رحم می کند و عمرش به شصت می رسد، تنها به ذات احدیت اختصاص دارد و دیگرى از آن آگاه نیست.
اما نسبت به امورى که تقدیر و امضاء شده و بدا در آن حاصل نشود تغییر نیابد و به پیغمبر و امامان (صلی الله علیه و آله) اطلاع داده می ‏شود، مانند عمر بنده ‏ای که پنجاه سال معین شده و او هم صله رحم نمی کند و در پنجاه سالگى می ‏میرد.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 377 روایة: 2

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى را دو گونه علم است: 1- علمى که ملائکه و پیغمبران و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائکه و رسولان و پیغمبرانش را به آن آگاه ساخته ما هم میدانیم. 2- علمى که به خودش اختصاص داده و هرگاه در موضوعى از آن علم بدا حاصل شود، ما را آگاه سازد و بر امامان پیش از ما هم عرضه شود.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 375 روایة: 1

احمدعلی بابادی

ابوعبیده گوید: یکى از شیعیان از حضرت صادق علیه السلام راجع به جفر پرسید، حضرت فرمود: جفر پوست گاویست پر از علم، عرض کرد: جامعه چیست؟ فرمود: طوماریست به طول هفتاد ذراع و عرض یک پوست مانند پوست ران شتر فربه که تمام احتیاجات مردم در آن نوشته است، (یعنى نوشته‏ ها در آن است نه آنکه روى خود آن پوست نوشته باشد مرآت) همه قضایا حتى جریمه خراش در آنجا هست، عرض کرد:
مصحف فاطمه چیست؟ حضرت مدتى سکوت کرد و سپس فرمود: شما از آنچه میخواهید و نمیخواهید بحث می کنید (یعنى بعضى از پرسشهایت به قصد فهمیدن نیست یا به دردت نمیخورد) همانا فاطمه بعد از پیغمبر صلى الله علیه و آله هفتاد و پنج روز در دنیا بود و از فراق پدر اندوه بسیارى داشت و جبرئیل علیه السلام می آمد و او را در مرگ پدر تسلیت میداد و خوشدل میساخت و از احوال و مقام پدرش خبر میداد و سرگذشت اولادش را پس از او برایش میگفت و على علیه السلام اینها را می ‏نوشت و آن نوشته ‏ها مصحف فاطمه علیهاالسلام است.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 348 روایة: 5

احمدعلی بابادی

ابوبصیر گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: قربانت گردم، از شما پرسشى دارم، آیا در اینجا کسى (نامحرم) هست که سخن مرا بشنود؟ امام صادق علیه السلام پرده‏ اى را که در میان آنجا و اطاق دیگر بود، بالا زد و آنجا سر کشید، سپس فرمود: اى ابا محمد هر چه خواهى بپرس، عرض کردم: قربانت گردم. شیعیان حدیث می ‏کنند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به على(علیه السلام) بابى از علم آموخت که از آن هزار باب علم گشوده گشت، فرمود: اى محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله به على هزار باب از علم آموخت که از هر باب آن هزار باب گشوده میشد (مانند جزئیات و مصادیقى که بر قواعد کلى منطبق می ‏شود) عرض کردم: به خدا که علم کامل و حقیقى این است. امام علیه السلام ساعتى (براى اظهار تفکر) به زمین اشاره کرد و سپس فرمود: آن علم است ولى علم کامل نیست.
سپس فرمود؛ اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست، اما مردم چه میدانند؟ جامعه چیست؟ عرض کردم: قربانت گردم جامعه چیست؟ فرمود: طوماریست به طول هفتاد ذراع پیغمبر صلى الله علیه و آله به املاء زبانى آن حضرت و دستخط على، تمام حلال و حرام و همه احتیاجات دینى مردم، حتى جریمه خراش در آن موجود است، سپس با دست به بدن من زد و فرمود: به من اجازه میدهى اى ابا محمد؟ عرض کردم من از آن شمایم هر چه خواهى بنما آنگاه با دست مبارک مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جریمه این نشگون در جامعه هست و حضرت خشمگین به نظر می‏رسد (مانند حالتى که طبعا براى نشگون گیرنده پیدا می ‏شود) من عرض کردم به خدا که علم کامل این است، فرمود: این علم است ولى باز هم کامل نیست، آنگاه ساعتى سکوت نمود.
سپس فرمود: همانا جفر نزد ماست، مردم چه میدانند جفر چیست؟ عرض کردم: جفر چیست فرمود: مخزنى است از چرم که علم انبیاء و اوصیاء و علم دانشمندان گذشته بنى اسرائیل در آن است عرض کردم همانا علم کامل این است،، فرمود. این علم است ولى علم کامل نیست، باز ساعتى سکوت کرد. سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه علیهاالسلام نزد ماست، مردم چه میدانند مصحف فاطمه چیست! عرض کردم مصحف فاطمه علیهاالسلام چیست؟ فرمود مصحفى است سه برابر قرآنی که در دست شماست به خدا حتى یک حرف قرآن هم در آن نیست (یعنى مطالبى که شما از ظاهر قرآن و تفسیر آن می ‏فهمید، در مصحف فاطمه نیست ولى از نظر تأویل و معناى باطنى قرآن که ما آن را می فهمیم مصحف تفصیل قرآن است مرآت) عرض کردم: به خدا علم کامل این است. فرمود: این هم علم است ولى علم کامل نیست. آنگاه ساعتى سکوت نمود.
سپس فرمود: علم گذشته و آینده تا روز قیامت نزد ماست عرض کردم به خدا علم کامل همین است، فرمود: این هم علم است ولى علم کامل نیست عرض کردم: قربانت گردم. پس علم کامل چیست؟ فرمود علمى است که در هر شب و هر روز راجع به موضوعى پس از موضوع دیگر و چیزى پس از چیز دیگر تا روز قیامت پدید آید.

 

اصول کافى جلد : 1 صفحه: 344 روایة 1

احمدعلی بابادی

مفضل بن عمر گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: میدانى پیراهن یوسف علیه السلام چه بود؟ عرض کردم: نه، فرمود: چون براى ابراهیم علیه السلام آتش افروختند، جبرئیل علیه السلام جامه ‏اى از جامه‏ هاى بهشت برایش آورد، او پوشیده، و با آن جامه گرما و سرما به ابراهیم زیانى نمی‏رسانید چون مرگ ابراهیم در رسید، آنرا در غلافى نهاد و به اسحاق آویخت و اسحاق آنرا به یعقوب آویخت و چون یوسف علیه السلام متولد شد، آن را بر او آویخت و در بازوى او بود تا امرش به آنجا که بایست رسید (زمام حکومت مصر بدست گرفت) و چون یوسف آن را در مصر از غلاف بیرون آورد، یعقوب بوى خوش آن را دریافت و همین است که گوید( سوره یوسف آیه 94) (((اگر سفیهم نمیخوانید من بوى یوسف را احساس میکنم))) و آن همان پیراهنى بود که خدا از بهشت فرستاده بود.
عرض کردم: قربانت گردم آن پیراهن به چه کس رسید؟ فرمود: به اهلش رسید، سپس فرمود: هر پیغمبرى که دانش یا چیز دیگرى را به ارث گذاشته (دریافته) به آل محمد صلى الله علیه و آله رسیده است.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 336 روایة: 5

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه السلام فرمود: چون حضرت قائم در مکه قیام کند و خواهد متوجه کوفه شود منادیش فریاد کشد که، کسى خوردنى و آشامیدنى همراه خود بر ندارد، و سنگ حضرت موسى که به وزن یک بار شتر است با آن حضرت است، در هر منزلى که فرود آیند، چشمه آبى از آن سنگ بجوشد که گرسنه را سیر و تشنه را سیراب کند و همان سنگ توشه آنهاست تا هنگامى که در نجف به پشت کوفه فرود آیند.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 336 روایة: 3

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه‏ السلام فرمود: عصاى موسى از آن آدم علیه‏ السلام بود که به شعیب رسید و سپس به موسى بن عمران رسید، آن عصا نزد ماست و اندکى پیش نزدم بود و مانند وقتى که از درختش باز شده سبز است، و چون از او باز پرسى می ‏شود، جواب گوید و براى قائم ما علیه السلام آماده گشته است، او با آن همان کار که موسى می ‏کرد انجام دهد، آن عصا هراس آور است و ساخته‏ هاى نیرنگى جادوگران را می ‏بلعد و به هر چه مأمور شود انجام دهد، چون حمله کند، هر چه به نیرنگ ساخته ‏اند می ‏بلعد و برایش دو شعبه باز شود که یکى در زمین و دیگرى در سقف باشد و میان آنها (میان دو فکش) چهل ذراع باشد و نیرنگ ساخته ‏ها را با زبانش می ‏بلعد (چنانچه در زمان موسى علیه السلام جادوهاى جادوگران را بلعید).

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 335 روایة: 1

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه‏ السلام فرمود: اسم خدا هفتاد و سه حرف است و تنها یک حرف آن نزد آصف بود، آصف آن یک حرف را گفت و زمین میان او و تخت بلقیس در هم نوردید تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمین به حالت اول باز گشت، و این عمل در کمتر از یک چشم بهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داریم و یک حرف هم نزد خداست که آنرا در علم غیب براى خود مخصوص ساخته و لاحول و لاقوة الا بالله العظیم.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 343روایة: 1

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه ‏السلام فرمود: جز دروغگو هیچ کس از مردم ادعا نکند که تمام قرآن را چنانکه نازل شده، جمع کرده است، و کسى جز على بن ابیطالب و امامان پس از وى علیهم ‏السلام آن را چنانکه خدای تعالى فرستاده، جمع و نگهدارى نکرده ‏اند.

 

اصول‏ کافى جلد : 1 صفحه: 332 روایة: 1 

احمدعلی بابادی

ابراهیم گوید: پدرم گفت، به امام کاظم علیه ‏السلام عرض کردم: قربانت گردم، به من بفرمائید که: آیا پیغمبر ما صلى الله علیه و آله وارث تمام پیغمبران است؟ فرمود: آرى، عرض کردم: از زمان آدم تا به خود آن حضرت برسد؟ فرمود: خدا هیچ پیغمبرى را مبعوث نفرمود، جز اینکه محمد صلى الله علیه و آله از او اعلم بود، عرض کردم: عیسى بن مریم مردگان را به اذن خدا زنده میکرد، فرمود: راست گفتى و سلیمان هم نطق پرندگان را میفهمید و پیغمبر صلى الله علیه و آله هم بر این مراتب توانائى داشت، سپس فرمود: چون سلیمان شانه سر را حاضر نیافت و در امر او به شک افتاد، گفت: (سوره النمل آیه 20 ) (((چرا شانه سر را نمی‏بینم مگر او غایب است؟ (((پس بر او خشمگین شد و گفت، (((او را عذابى سخت میکنم و یا سرش را می‏برم و یا باید دلیل روشنى آرد))) و خشم سلیمان بر شانه سر براى این بود که او سلیمان را به محل آب راهنمائى می ‏کرد، (موقعى که سلیمان و همراهانش به وسیله باد در هوا حرکت می کردند) خدا به این پرنده چیزى عطا کرده بود که به سلیمان عطا نفرموده بود، در صورتی که باد و مور و انس و جن و شیاطین و سرکشان مطیع او بودند ولى او جاى آب را در زیر هوا نمیدانست و پرنده میدانست.
خدا در کتابش فرماید (سوره الرعد آیه 31) (((و اگر قرآنى باشد که کوه ها با آن حرکت کنند یا زمین بدان شکافته شود (به وسیله آن طى الارض شود) یا مردگان بدان سخنگو شوند))) ما وارث آن قرآنیم که آنچه کوه ها به وسیله آن حرکت کند در آن است و بوسیله آن به کشورها مسافرت شود و مردگان بدان سخنگو شوند، ما آب را در زیر هوا تشخیص میدهیم و همانا در کتاب خدا آیاتى است که به وسیله آنها چیزى خواسته نشود جز اینکه خدا به آن اجازه دهد (هر دعائى از برکت آن آیات مستجاب شود) علاوه بر آنچه خدا براى پیغمبران گذشته اجازه فرموده است (علومى که به آنها عطا کرده است ) همه اینها را خدا در قرآن براى ما مقرر فرموده است، همانا خدا می فرماید (سوره النمل آیه 75) (((هیچ نهفته ‏اى در آسمانها و زمین نیست، جز اینکه در کتابى آشکار است))) و باز فرماید (سوره فاطر آیه 32) (((آنگاه این کتاب را به کسانی که از میان بندگان خود انتخاب کرده ‏ایم به ارث دادیم))) و مائیم کسانی که خداى عزوجل انتخابمان کرده و این کتاب را که بیان همه چیز در آن است به ارثمان داده.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 328 روایه: 7

احمدعلی بابادی

امام صادق علیه السلام می ‏فرمود همانا علمى که به آدم علیه‏ السلام فرود آمد، بالا نرفت و عالمى نمیرد، جز اینکه علمش به ارث رسد، همانا زمین بدون عالم باقى نمی ماند.
شرح :
روایات این باب علاوه بر اینکه میرساند که ائمه (علیهم‏ السلام) یکى پس از دیگرى وارث علم یکدیگرند، اشاره دارد به اینکه خدای تعالى موضوع انتقال علم را در بشر با اسباب و شرایطى مقرر فرموده و بشر را واجد آن شرائط ساخته و اسباب را در اختیارش نهاده است انسان را با زبانى گویا و گوشى شنوا و چشمى بینا خلق فرمود، تا بتواند آنچه را می‏داند، به دیگران بگوید و آنها بشنوند و بیاموزند و نیز نوشتن به توسط قلم را به او آموخت، تا بتواند معلومات خود را در صفحه ‏اى نقش کند و آیندگان پس از خود را از آن بهره‏مند سازد این اسباب و قوا و صدها مانند آن، از شرایط انتقال علم و تکمیل و ترقى آن است در بشر و چون این اسباب و قوا به حیوانات و موجودات دیگر عطا نشده آثار علم در زندگى آنها دیده نمی ‏شود و ترقى و تکامل تنها در زندگى بشر جلوه کرده است و از همین راه است که قرآن کریم پس از چهارده قرن براى ما باقى مانده و به همین جهت است که در این روایات فرمودند: علمى که به آدم علیه ‏السلام فرود آمد بالا نرفت یعنى خدای تعالى اسباب باقى ماندن آن را در میان بشر فراهم آورد.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 323 روایه: 8

احمدعلی بابادی

امام باقر علیه‏ السلام فرمود: مردم رطوبت را می ‏مکند و نهر بزرگ را رها می ‏کنند، عرض شد: نهر بزرگ چیست؟ فرمود: رسول خداست و علمى که خدا به او عطا فرموده است. همانا خداى عزوجل سنت هاى تمام پیغمبران را از آدم تا برسد به خود محمد صلى الله علیه و آله براى او گرد آورد، عرض شد آن سنت ها چه بود؟ فرمود: همه علم پیغمبران، و رسول خدا صلى الله علیه و آله تمام آن را به امیرالمؤمنین علیه‏ السلام تحویل داد. مردى عرض کرد: اى پسر پیغمبر! امیرالمؤمنین أعلم است یا بعضى از پیغمبران امام باقر (به اطرافیان توجه کرد و) فرمود: گوش دهید این مرد چه میگوید؟!! همانا خدا گوش هاى هر که را خواهد باز می ‏کند من به او می گویم: خدا علم تمام پیغمبران را براى محمد صلى الله علیه و آله جمع کرد و آن حضرت همه را به امیرالمؤمنین تحویل داد، باز او از من می پرسید که على اعلم است یا بعضى از پیغمبران (و نمی فهمد که معنى سخن من این است که آنچه همه پیغمبران میدانستند على به تنهائى میدانست).
توضیح مقصود از مکیدن رطوبت این است که علومى که در دست ابوحنیفه و امثالش می باشد که از راه قیاس و اجتهاد و آراء و افکار خود بدست آورده ‏اند، مانند رطوبت و نمى است که در گودالى باقى مانده و منبع و سرچشمه ندارد و پیروان ایشان با عشق و علاقه فراوانى مانند عشق و علاقه طفل به پستان مادر براى یاد گرفتن آنها می ‏کوشند ولى علوم ما را که از نظر اتصالش به اقیانوس علم خدا مانند نهرى بزرگ در جریان است رها می ‏کنند (خداوندا رشته اتصال ما را تا دم مرگ از این نهر بزرگ قطع مفرما).

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 322 روایه: 6

احمدعلی بابادی

خیثمة گوید: امام صادق علیه ‏السلام به من فرمود: اى خیثمه، ما درخت نبوت و خانه رحمت و کلید حکمت و کانون دانش و محل رسالت و آمد و شدگاه فرشتگان و محل راز خدائیم، ما هستیم امانت خدا در میان بندگانش و ما هستیم حرم بزرگ خدا (پس رعایت و احترام ما از کعبه بیشتر است) ما هستیم امان خدا، ما هستیم پیمان خدا، هر که به پیمان ما وفا کند به پیمان خدا وفا کرده و هر که با ما پیمان شکنى کند پیمان و عهد خدا را شکسته است.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 321 روایه: 3

احمدعلی بابادی

على بن الحسین علیه السلام فرمود: مردم چه خرده‏ گیرى بر ما دارند؟ به خدا که ما درخت نبوت و خانه رحمت و کانون علم و آمد و شدگاه فرشتگانیم.

 

اصول کافى جلد 1 صفحه: 320 روایه: 1

احمدعلی بابادی